هر وقت چهارده خرداد میشود، دو خاطره در برابر چشمانم قد میکشند. انگار این دو خاطره با ارتحال امام خمینی پیوندی برقرار نمودهاند. یکی یادگاری است از کابل و دیگری از مشهد مقدس.
مسجدی بود در بالاکوه کابل که فرزانهای به نام آقای موسوی، چند اتاقی در حیاط آن اضافه کرده بود. در آن اتاقها طلبههای عموما چشم و گوش نا باز کرده کوهستانی سکونت کرده بود که من هم یکی از آنان بودم. خود آقای موسوی در همین مدرسه تدریس هم داشت. میتوانستیم به همان درسها بسنده کنیم اما روح نو جویی وادار میکرد که از جاهای دیگر هم سرکشی نماییم. پس به مدرسه آیت الله واعظ هم میرفتم، در آن جا درس دیگری را هم تجربه میکردیم. از جمله جاهایی که میرفتیم، مسجد آقای حجت بود. در آن جا هم دوستانی داشتیم. یاد آن روزگاران به خیر. با بعضی از دوستان آنجا عکس یادگاری هم دارم. نمیدانم حالا میتوانیم همدیگر را به جا بیاوریم؟
کلمات کلیدی:
امام هادی (ع) نجات دهند مردم ستمدیده عراق
زیاد در جریان نیستم که چه اتفاق افتاده است و چه کسی از تحقیر شدههای آسیا در آرزوی لقب شوالیه دوم به سر میبرد. اصلا هم دوست ندارم که اسم این نفرتها را بشنوم. بارها عرض کردهام که مثل اینها همانند کسی است که –بسیار با عرض معذرت- در معبر عمومی بنشینند، تا از این طریق نامششان سرزبانها بیفتد و به بدی هم که شده مشهور بشوند. آخر عرضه هنر واقعی کار سادهای نیست. پس به شهرت رسیدن از طریق هنرمندی، طاقت فرسا است. شوالیه اول دربار انگلیس بود که پی به راه کوتاه برد. او خیلی راحت با نوشتن اثری که جانمایهای هنری نداشت، به ثروت میلیاردی رسید. ثروتی نه از راه هنر که به خاطر اهانت به ساحت کسی که امروز نزدیک دو میلیارد پیرو دارد. استعمار پیر انگلیس در بند هنر و غیر هنر نبود. اهانتی میخواست که پستترین موجود آن را قبول کرده بود.
کلمات کلیدی: