اسلام اختیار کردن شاه بربر به دست قشمشم
پیش از این در جایی یاد آور شدم: در رابطه با داستانهایی که در فرهنگ عامیانه جای دارند، کار ما صرفا نقل آن داستان هاست. کاری به صدق و کذب آنها نداریم. میخواهیم بگوییم، در بین مردم ما، چنین چیز هایی وجود دارند و سینه به سینه منتقل میشوند. در این زمینه هیچ تحلیل وتفسیری ارائه نمیدهیم، چرا که بعضی از این داستانها سر به اسطوره میزنند. اسطوره را میگویند، روح جمعی یک ملت است. یک ملت علاوه بر چیز های دیگر به ستون اسطوره نیز تکیه دارند. اگر روزی این ستون از جا کنده شود، ممکن است آن ملت هم متزلزل به نظر آیند.
اسطوره هم به اسطورههای ملی و مذهبی تقسیم میشود.[1] اسطورههای ملی را به نوعی شنیدهایم و یا در کتابها خوانده ایم اما نسبت به اسطوره های مذهبی، شاید دقتی نکرده باشیم.
در هرحال، یکی از داستانهای بسیار شیرین که در بین مردم ما، چه به صورت نثر و یا نظم گفته می شود، داستان مسلمان شدن "شاه بربر" به دست قشمشم و یا حضرت علی (ع) است. وقتی که حضرت در بند امیر میآید و دریای[i] بند امیر را سدّ می زند. بعضی جاها را با شمشیر سدّ می زند، بعضی جاها را با پنیر و بعضی جاها را با هیبت که الان همین نام ها مشهور است؛ بند امیر، بند پنیر وبند هیبت.
بند هیبت به سدّی گفته میشود که حضرت یک نگاه غضب آلود به دریا میکند. دریا ازهیبت آن با شکوه توقف کرده آب روی آب میایستد. دقیقا همینجا است که بیشتر آدم تأمل میکند. آیا بند امیر معروف همین جا است؟ آیا ببن بربر های شمال آفریقا با این بربرستان ارتباطی وجود دارد؟ اگر ارتباطی وجود دارد چگونه؟ چون میدانیم که یکی از ویژگیهای اسطوره این است که مکان مشخصی ندارد. این حرف را به این دلیل میگوییم که بند هیبتی باچنین کیفیت دیده نشده است که در آنجا آب روی آب ایستاده باشد. شاید چنین جایی باشد و ما هنوز موفق به دیدن آن نشدهایم.
شخصیت اسطورهای در این داستان حضرت علی (ع) است. حضرت علی (ع) را میدانیم که هنوز مثل ستاره ای دریلدای ظلمات میدرخشد. اگر کارهای درخشان او در تاریخ ثبت نمیشد، احتمال تبدیل شدن او به یک اسطوره بسیار قدرتمند زیاد بود. ولی خوشبختانه آثار گرانبهایی که از او بر جای ماندهاند حقیقتهایی انکار ناپذیرند. بهترین تعبیر هم در این زمینه از معلم شهید دکتر علی شریعتی است که میگوید:" علی حقیقتی است برگونه اساطیر."
علی ای حال. آمدن حضرت علی (ع) دربند امیر را برای شما نقل می کنیم.
قبل از ورود به این باور لازم است که واژه اژدها، بند امیر و بربر توضیح داده شود.
اژدها یا اژدر: اژدهای که ما تصویری ازآن در ذهن داریم، غیر از اژدهایی است که امروزه در تلویزیونها نشان داده میشود. اژدهای امروزی، درواقع به اندازه یک بند انگشت آن اژدهای ذهنی ما نمیشود. اژدهایی که ما تصوری از آن داریم به اندازه قله، بزرگ است. تنها دم آن کیلومترها طول دارد.
یک جوجه اژدها فعلا "دریک ولنگ" وجود دارد. هرچند که حالا سنگ شده است اما همچنان سفید و تخیل برانگیز، روی رودخانه افتاده است. آدم خیال میکند که دم اژدها به اندازه دو کیلومتر از فراز کوه تا رودخانه زیر خاک کشیده شده است و خود آن به اندازه دو هواپیمای بزرگ روی رود خانه پل بسته هنوز خونابه[ii] ازستون فقرات آن جاری است.
بندامیر: درهای است که هرطرف آن را کوههای نه چندان کم ارتفاع در بر گرفته است. هر قدر به طرف پایین دره برویم دره پهنتر و هر قدر به طرف بالا برویم، پهنای دره کمتر و کمتر میشود. درست در جایی که عرض دره کم میشود، آبهای زیادی توسط جویبارها و احتمالا رودها وارد آن میگردد. با توجه به سراشیبی دره، بسیار طبیعی است که آب سیل آسا و به سرعت جریان داشته باشد اما به طور معجزه آسا یک سدّ طبیعی و به ظاهر کم استحکام جلو آن همه آب را گرفته است. سدّی که جلوی آن همه آب ایستاده است راس آن به اندازه یک متر هم نمیرسد. آنقدر شکننده به نظر میآید که آدم احتمال میدهد هر لحظه ممکن است این سدّ توانایی نگهداری این همه آب را نداشته باشد. اول بهار زمانی که سیلابهای فراوان ازکوه و کمرکنده میشوند آبها از فراز این سدّ لبپر میزنند.
پس ایستادن پیش این سدّ جگر شیر میطلبد. ولی جالب اینجاست که با توجه به مهار آب -به عقیده ما- توسط معجزه، مردم خیلی راحت در زمان طغیان آب هم از پیش آن میگذرند. جالبتر اینکه پیش این سدّ، آسیابهای آبی هم زدهاند و خیلی راحت در هر زمانی آسیابانها، گندم و جو مردم را آرد میکنند.
بربر: بایدگفت بربری که اینجا مورد بحث است، غیر از بربری است که غربیان روی آدم ها گذاشته اند: Barbarian . بربری که آنها ازآن اراده میکنند، یک ملت غیر متمدن و نسبتا وحشی هستند که البته روی انسان بدون جرم، این نامگذاری نا عادلانه به نظر میآید.
بربر مورد بحث، برعکس آن، عصر طلایی یک ملت را ترسیم میکند. آن زمان، بربرستان، احتمالا کشور پهناوری بوده که مرکز آن روی فلات بند امیر قرار داشته است. این کشور را پادشاه قدرتمندی به نام "شاه بربر" اداره میکرده است. این پادشاه بسیار زورآور بوده. به هرطرف که روی می آورده اقبال هم پیشاپیش او پر میکشیده. کام روا بوده. کس دیگر فکر این را که موی دماغش بشود، به دل راه نمیداده. خلاصه اینکه شاه بربر، بر هر کس غلبه میکرده اما از مهارکردن سه چیز، تقریبا عاجز میماند. آن سه عبارت بودند از:
1- مهار دریای خروشانی که ازکام این دره میجوشیده. تقریبا روزی نبوده که شکایت خرابی مزارع وغرق شدن احشام کشاورزان به گوش پادشاه نرسیده باشد. پادشاه هم اقدامات فراوانی کرده بود و از بهترین کارشناسان، برای مهار این دریا استفاده کرده بود. با استفاده ازنیروی هزاران کارگر، سدّ عظیمی ساخته میشد اما استقامت آن سدّ عظیم تا وقتی بود که دریا طوفانی نمیشد. وقتی دریا اندکی نعره میکشید، این سدّ عظیم مانند پرنده ای به پرواز در میآمد. هرچه پادشاه بر تعداد کارگران میافزود و هرقدر از نیروی فکری طراحان بیشتر استفاده میکرد، نتیجه کمتری عایدش می شد. خلاصه اینکه مهار این دریا، پادشاه را به ستوه آورده بود.
2- پید اشدن اژدهای کوه پیکر، درکوههای بامیان دومین چیزی بود که شاه را عاجزکرده بود؛ اژدهای وحشیای که وقتی از غارش بیرون میشد، سنگ وچوب، خزنده و پرنده، درلهیب نفسهایش آتش میگرفتند.
3- تازگیها یک چیز دیگر هم برمشغله فکری شاه بربر، افزوده بود و آن آوازه قهرمانیها و رشادتهایی بود که حضرت علی (ع) درمیدان جنگ بر جای میگذاشت. شاه بربر که تا آن روز، در هیچ میدانی مغلوب نشده بود وهیچ پهلوانی پشت او را به زمین نزده بود، از بروز این جنگجو، درعرصه جهان سخت هراسان بود. هرچند فکر می کرد از مدینه تا بند امیر، فرسنگها راه فاصله است وکوه های صعب العبوری جلوی این جنگجو را گرفته اند اما احتمال این را هم میداد که روزی این جنگجو در مقابلش قرار بگیرد و صدای هل من مبارز، درگوش او بپیچد. لذا نا دیده دشمن خونخوار حضرت علی (ع) شده بود. تنها امیدش به مرحب و عمرو بن عبدود بود که شنید، این دو هم شربت مرگ را نوشیدهاند. حالا قصدش این بود که پس از مهارکردن این دریا و از بین بردن آن اژدها، پیش از این که حضرت علی علیه السلام به سراغش بیاید، خودش با لشکر عظیمی به سمت مدینه حرکت کند و کار را یکسره نماید. یاکشتن و یا کشته شدن.
از طرفی حضرت علی (ع) هم با علم امامت، چندان بیخبر از نقشههای شاه بربر نبود. گذشته از این، حضرت علی علیه السلام که امام تمام انسانها است، دلش نمیخواست که مردم بیگناه در نفسهای یک اژدهای کوه پیکر کافر، بسوزند و یا سرخابهای[iii] خروشان، کشت و مزارع مردم بیگناه را درکام فرو ببرد.
این دو را با این نقشهها بگذارید و از مدینه بشنوید:
روزی پیامبر که درود خدا بر او و خاندانش باد! همراه اصحاب در مسجد نشسته بود. طبق معمول، سائلی از در وارد می شود. از فقر و فاقه، به پیامبر شکایت میبرد. پیامبر می فرماید: چه کسی این بینوا را توانمندش می کند؟
[1] - بعضی ها میگویند که ما اسطوره مذهبی نداریم. من هم در این مورد پافشاری نمیکنم اما باید نامی برای بعضی از داستانهای محلی پیدا کنیم.
[i] - مردم ما به رود ها هم دریا میگویند. مخصوصا که آن رود ها بزرگ باشند.
[ii] - اینکه گفته شد: خونابه از ستون فقرات آن جاری است، به این جهت است که از پشت این جوجه اژدها، دو یا سه چشمه نارنجی رنگ میجوشد.
[iii] - سرخاب: سیلابهای خروشان اول بهاری که با آب رود خانه میآمیزند و رنگ رود خانه سرخ میشود.
کلمات کلیدی: