...چیزی که من بسیار از آن لذت بردم، شماره اول این مطالب است. شاید اولین بار باشد که مفسری اینچنین نگاه دقیق و موشکافانه به موضوع دارد. ایشان نظم قرآن کریم را "احدی الکبر" میداند. که در واقع هم همینطور است اما متاسفانه در این زمینه به خصوص کمتر صحبت کرده است. شاید از نظر ایشان کافی بوده اما چون سخن جدیدی است ما بیشتر از این انتظار داشتیم. پس به ناچار با توجه به گفتار ایشان صحبتی را که مدتها در ذهن خلجان داشت، به رشته تحریر بیاورم. زیرا وقتی میگوییم این کتاب شگفت انگیز است، باید مصداقی روشن بر این گفته پیدا کنیم که جامعه مدرن امروزی با آن آشنا باشند. یک مطلب را از گفتههای مرحوم محمد رشید بن علی رضا بیان میکنیم و به نظر من اشاره به چند نکته دیگر هم ضروری است.
پس میگوییم، ساختار این اثر جاویدانه با حفظ حرمت لازم الوجوب آن که روی چشم ما جا دارد، از دو لحاظ شایان بررسی است:
پیش از اینکه این کتاب آسمانی نازل بشود، قالب ادبی آن دوره را نظم و نثر شکل میداد. نثر آن دوره به نثر مرسل و مسجع تقسیم میشود و نظم آن به قصیده و رجز و گاهی هم غزل. عموما تصویرهای شاعرانه و تکنیکهای زبانی در کلام منظوم بروز میکرد. تا آنجا که شعر را منحصر در آن میدانستند. نثر را هم در خطابهها و تشکیلات اداریشان به کار میبردند. قالب نظم بعدها گسترش بیشتری پیدا کرد و نامهای مختلفی به خود گرفت. نثر مسجع هم کمکم جایش را به نثر مرسل داد.
این کتاب آسمانی آمد قالبی را برگزید، که نه تنها در آن دوره، بلکه در هیچ دوره و زمانی نظیر آن دیده نشدهاست. این قالب، نه نثر است، نه نظم. نه مرسل است، نه مسجع. نه شعر است، نه قطعه ادبی. در عین حال از همه اینها به بهترین وجه بهره گرفته است و لذا از اول تا آخر این کتاب هنری را میتوان با آواز ترنم نمود و از تصویرهای شاعرانه و موسیقیهای درونی و بیرونی آن لذت فروان برد.[1]
شگفت اینکه این اثر زیبا 114 سوره دارد، هر سوره آن آهنگ دلربای خودش را میطلبد، آنهم نه با یک لحن که با الحان گوناگون. و شگفت انگیزتر اینکه شما بعد از چند بار خواندن بهترین شعر ویا قطعه ادبی احساس ملالت و دل زدگی میکنید اما این اثر زیبا را هر چقدر مکرر بخوانید، نه تنها ملال انگیز میشود که پر جلا تر هم جلوه میکند.
من یک ارتکاز ذهنی به این موضوع داشتم. وقتی این مطلب را در البیان آیت الله خویی دیدم، یقین پیدا کردم که مطلبی درستی است.[2] با این تفاوت که ایشان با ذوق سلیم به آن نتیجه رسیدهاست و من تجربه عینی آن را چه در کارهای خودم و چه در کارهای دیگران چشیدهام.
گذشته از اینها، هماهنگی فرم و محتوا هم اعجاب برانگیزتر است. در جایی فاصلهها نقش قافیه قدرتمند را ایفا میکند و میخوانیم: فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ (17) وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (18) لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَقٍ (19).[3] در جایی این فاصلهها ستون فقرات را محکم میکند و میخوانیم: عالمین، دین، نستعین، ضالّین. در جایی هیچ خبری از فاصله نیست. همه اینها به اقتضای محتوایی است که فرم را شکل میدهد. با این وجود هیچ فاصلهای را نمیتوان پس و پیش کرد و هیچ واژهای را نمیتوان برداشت و جای آن واژه دیگر گذاشت. شما در: بسم الله الرحمن الرحیم، نمیتوانید، هیچ کلمهای را به جای "الله" بگذارید. در واقع هیچ واژهای نمیتواند بار آن را بر دوش بگیرد.
در "إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ" نمیتوانید "کوثر" را با هیچ واژهای معاوضه کنید. هیچ واژهای نمیتواند جای کوثر بنشیند. بعضیها دست به این کار زدند. گفتند: "انا أعطیناک الجماهر".[4]
بعضی دیگر فکر کردند، جماهر، رسانا نیست، باید بگوییم: "انا أعطیناک الجواهر."[5]
این فکر روی فکر گذاشتن، با فاصله طولانی اتفاق افتاده است. اگر خوب توجه کرده باشید، قالب سوره "الکوثر" را تغییر ندادهاند. به عبارت دیگر "إنا أعطیناک" را به حال خودش گذاشتهاند، با این حال عجزشان را اینطور نمایش میدهند. چون جماهر معنای روشنی ندارد و جواهر بر یک معنای بیمار گونهای دلالت میکند.
اما در "الکوثر" اولا شکل و ریخت و به اصطلاح صیغه این واژه شگفت انگیز است. اینکه ریشه کوثر چیست؟ من چندین فرهنگ و تفسیر را نگاه کردم، تا ببینم، به کوثر چه اسمی گذاشتهاند، همه اینها از این لحاظ ساکتند. از فرهنگ ها: صحاح اللغة، لسان العرب، کتاب العین، مجمع البحرین، المنجد، المعجم الوسیط. از تفسیر های که فکر میکردم با دقت بیشتری وارد شدهاند: تفسیر کشاف، مجمع البیان و المیزان.
لغت نامهها تنها اشاره به این دارد که "کوثر" از "کثر" گرفته شدهاست. تفسیر کشاف، مجمع البیان و المیزان به نقل از مجمع البیان، میگویند: کوثر بر وزن فوعل است که کثرت را میرساند.
تنها تفسیری که دقیقتر نگاه کردهاست، "المحرر الوجیز" است که میگوید: "قال القاضی أبو محمد: کوثر بناء مبالغة من الکثرة."[6]
حال این چه وزنی از مبالغه است؟ آیا این وزن قبلا به گوش شما خوردهاست؟ باید بگردیم. این از ساخت و شکل کوثر، که لااقل من زیاد به دنبال ریشه آن دویدهام و هنوز به جایی نرسیدهام. از لحاظ مفهوم چنان وسیع است که تا 26 معنا و برداشت را مفسرین نقل کردهاند[7]
پس جا به جا کردن واژهای با این شعاع و گستره از محالات است.
سبک این کتاب آسمانی هم از شگفتی ها است. قرآن پژوه ارجمند، بهاء الدین خرمشاهی، معتقد است که گسسته نمایی و شاخه به شاخه شدن یکی از ویژگیهای این کتاب آسمانی است.[8]
اما من فکر می کنم: گسسته نمایی در عین وحدت و وحدتی در عین گسسته نمایی شاید تعبیر بهتر باشد. خود این آیات مورد بحث بهترین شاهد بر مدعا است. شما وقتی این آیات نه گانه را تلاوت میکنید، در ابتدا با دو مطلب رو به رو هستید: دعوت به توحید و تحدی. اما ناگهان پنجرههای دیگری پیش روی شما گشوده میشود: سیر و سیاحت مؤمنین در باغهای زیبای آنچنانی، اختیار تام الهی در استفاده از مثلها، سرنوشت کافرین و منافقین و ویژگیهای دیگری در رابطه با منافقین را هم مشاهده میکنید. بعد از طی این مراحل به نقطه مرکزی اشاره میشود. این بار با زمینه سازیهای بسیار مناسب. پس هرچند خواننده در ابتدا احساس گسسته نمایی میکند اما با تعمق بیشتر ارتباط عمیق این آیات را نه تنها در بین خودشان که حتی با آیات اول سوره بقره تا اینجا حس میکند. این همان چیزیاست که عرض کردم وقتی این آیات را میخواستم جداگانه بررسی کنم، احساس میکردم، یک مصرع شعر زیبا را به دو بخش تقسیم نمودهام.
پس این آیات کریمه در عین اینکه گسسته نمایی دارند، از وحدت نیرومندی برخوردار هستند و این از عجائب است. جالب اینجا است که بهرهگیری از چنین سبکی باعث میشود که خواننده احساس تنوع کند و با کسالت و خستگی رو به رو نشود و همواره در پی این باشد که سرانجام این موضوع به کجا ختم میشود. تقلید چنین کاری که هم وحدت اثر رعایت شود و هم خواننده با صحنههای گوناگون رو به رو شود، فوق العاده دشوار است. گفته میشود: مثنوی و حافظ تحت تاثیر چنین سبکی سروده شدهاند که هم دارای محور عمودی هستند و هم خیلیها نمیتوانند به این محور برسند. کتاب حافظ سرجای خودش ولی اعتقاد من بر این است که هرکس مثنوی را خوب بخواند و بفهمد، غیر ممکن است که تحت تأثیر آن قرار نگیرد. زیرا مثنوی آموزگار دلسوزی را میماند که با گشودن پنجرههایی چشم و گوش خوانندهاش را باز نگه میدارد:
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد[9]
در همین راستا میتوان گفتگو، تکرار، تلخیص، تقابل و چینش مدرن را تحلیل کرد. پس میگوییم:
گفتگو یکی از برجستگیهای سبکی این کتاب آسمانی است که بهترین بهرهبردار را از آن نمودهاست. البته نقش گفتگو را هیچ کس نمی تواند انکار کند. اگر اثری بر پایه گفتگو استوار شود، خواننده با موجودات زندهای رو به میشود که به راحتی میتواند با آنها ارتباط بر قرار کند و اثر را مثل فیلمی به تماشا بنشیند. اما بهرهگیری از این تکنیک با مشکلاتی همراه است. درست است که گفتگو کار را آسان میکند و به جای اینکه صاحب اثر وقتش را صرف شخصیت پردازی کند، با یک گفتگو میتواند شخصیتش را به بهترین وجه بپردازد و اطلاعات کاملی از شخصیتش بدهد اما هر گفتگو کننده، لهجه خاصی دارد که اگر با لهجه مخصوص خودش نباشد، با خطراتی همراه است. زیرا به جای اینکه شخصیت معرفی شود، کسی پا به صحنه میگذارد که خود صاحب اثر هم او را نمیشناسد.
وقتی به این اثر آسمانی نگاه میکنیم، در عین بهرهگیری از این عنصر پرقدرت، به طور شگفت آوری مشکلات آن را نمیبینیم. در اینجا از لهجه استفاده نمیشود، زیرا قرآن کریم جای لهجهها نیست. گذشته از آن، در این کتاب آسمانی از زبان اقوامی نقل قول میشود که اساسا زبانشان غیر عربی است اما به گونه این مشکل حل میشود که انسان در بهت عمیقی فرو میرود. نگاه کنید: "إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (المائدة/112)."
حواریون کسانی هستند که پیغمبر خدا را خوب میشناسند. پیامبری که بارها معجزاتی را در پیش چشم اینها ظاهر کردهاست. مقام و منزلتی حضرت عیسی (ع) در پیشگاه الهی بر اینها پوشیده نیست اما از این گفتگو شخصیتهای مورد نظر را بخوبی میشناسیم که چقدر آدمهای بی تکلف و سادهای بودهاند. پیامبر الهی را به اسم مادرش مورد خطاب قرار میدهند و خالق پدیدهها را هم پروردگار حضرت عیسی قلمداد مینمایند و میگویند: "پروردگار تو این توانایی دارد؟!"
تکرار یکیدیگر از چیزهایی است که باید به آن توجه شود. تکرار گاهی به مضمون است، گاهی به لفظ و گاهی در داستانهای پیامبران.
در سوره مبارکه "الرحمن" 31 بار آیه مبارکه "فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ" تکرار شدهاست. عجیب اینجا است که این تکرارها هرگز ملال انگیز نمیشوند. چنان به جا و طبیعی است که انگار ذهن خواننده پیشاپیش فلاشبک[10] میزند، تا سر این بزنگاه مطلب اصلی یادآوری شود. این در حالی است که اگر ما در جای دیگر با چنین حجم بالایی از تکرار رو به رو شویم، یا آن مطلب را نمیتوانیم به پایان برسانیم و یا در صورت ضرورت با زحمت تمام یک بار مرور میکنیم. پس تکرارهای این کتاب آسمانی هم بسیار سنجیده و هنری است و از باب: "الکلام إذا تکرر تقرر."
تلخیص هم یکی ازهنگامههای این اثر زیبا است. آن را میتوان در هر جا یافت. حتی در مسایل شرعی.[11]
وقتی سرگذشت برخی از پیامبرا را به طور گذرا میخوانیم، تقریبا تمام داستان به دست میآید. در حالی که گاهی فاصلههای طولانی طی میگردد اما حذف آنها را احساس نمیکنیم. به عبارت دیگر خواننده هرگز متوجه آن خالیگاههای عمیق نمیشود.[12] زیرا تلخیص هنری بر آنها پرده کشیدهاست و اگر اثری دیگری بخواهد شرح چنین ماجرا کند، کتاب کاملی را میطلبد، تا خوانند از آن مطالب سر در بیاورد.
تقابل یکی دیگر از زیباییهای این اثر شگفت است که با توجه به آن بسیاری از به ظاهر گسسته نماییها به اتحاد اثر پیوست پیدا میکند.
منظورم از تقابل این است که هر وقت این اثر جاودانه از آتش جهنم سخن گفته است، در کنار آن تصویر زیبای بهشت را هم میبینیم. هر وقت از غضب الهی حرفی به میان آمدهاست، رحمت واسعه او چونان دریای پرتلاطم، در جوش و خروش قرار دارد. در برابر دنیا جهان جاودانه آخرت را میبینیم، در مقابل منافقان مؤمنین را و... شگفت اینجا است که من خودم از این طریق به پیوند و زیباییهای این آیات کریمه پیبردم: "وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (204) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ (205) وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (206) وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ (207)."[13]
کلمات کلیدی: