کودکی بودم سه ساله نینوا را دیده بودم
جویبار خون، بقیع کربلا را دیده بودم
عصر، یورش بود و یغما و بیابان و دویدن
خیمهها، آتش! غروب آن فضا را دیده بودم
پیش خیمه، رو به روی ما غباری بود اما
زیر سم اسبهاشان دست و پا را دیده بودم
از کویر کربلا تا شام ویران مثل خورشید
ماههای گِرد روی نیزهها را دیده بودم
شام، مجلس، رنگ و بوی کفر جاری بین مجلس
مستی دشمن، یزید بیحیا را دیده بودم
o
علم را پرداختم در عصر تاریک ظلامی
با چراغ علم راه آشنا را دیده بودم
کلمات کلیدی: