سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چگونه کسی که برخی از آنچه را خداوند روزی اش ساخته، به او وام نمی دهد [یعنی انفاق نمی کند ]، محبّت پروردگارش را به کمال می رساند ؟ [حضرت مسیح علیه السلام]

 

معرفی "قصه یک مسافر"(1)

 

 

برخلاف آن‌دسته از نویسندگان که وقتی اولین اثرشان از چاپ بیرون می‌آید، از خوشحالی در پوست نمی‌گنجند،احساس من اما نفرت بود. هم به این لحاظ که اول کار با کلک شروع شده بود و هم به این لحاظ که این موجود در مقابل تفکرم پا به وجود می‌گذاشت.

کلاه‌برداری، سی هزار تومان آن زمان را از من گرفت اما طرحی برای آن آماده کرد که کرنای ریشخندی می‌نواخت. چکار می‌کردم؟ آیا آن طرح را با همان گرته برداری از صورت خود او، به عنوان جلد کتابم انتخاب می‌کردم و یا این‌که سلیقه به خرج می‌دادم؟ پس، پیش کسی رفتم که در آن زمان از فتوتوشاپ چیزهایی می‌دانست و گفتم: "می‌خواهم سر بر تن این نباشد!"

     آن کس هم، با چند کلیک، سر او را از تن جدا نمود و بر آن تن بی‌سر، سر شاعر را نصب کرد اما چه نصب کردنی! مجبور شدم پیش ناشر مجموعه بروم و عرض حال تغییر طرح را نمایم. ایشان هم بر این تغییر موافقت کرد اما کسی زرنگ‌تر از طراح اولی کوله‌بار خودش را پشت کتاب من به یادگار گذاشت. این بود که حقیقتا آن کتاب را متعلق به خودم نمی‌دانستم.

     ایکاش ماجرا به آن‌جا ختم می‌شد. از بی‌تجربگی، مسأله مهمی از یاد برده شد. منی که بارها خوانده و دیده بودم: "کل امر ذی بال..." حالا یک مجموعه بی‌بسم الله را تحویل جامعه می‌دادم. این بود که این ارمغان نامتناسب، جلو بخشی از باورم قرار می‌گرفت.

     این دفعه اما شرایط فرق می‌کند. هر وقت چشمم به طرح "قصه یک مسافر" می‌افتد، انگار خودم هستم که در این فضای دلگیر رفته رفته محو می‌شوم اما نه برای همیشه. زیرا که صفحه‌ها ورق می‌خورند و این صحنه هم ماندگار نخواهد ماند.

     در چاپ دوم "قصه یک مسافر" هشت مثنوی، بیست و شش غزل، دو قصیده و شانزده دوبیتی پیوسته می‌بینید. مثنوی‌ها بیشتر حال و هوای غربت و آوارگی دارند اما هیچ وقت پنجره امید بر روی شاعر بسته نبوده است. گاهی طردا للباب، سخنی از عشق هم به میان می‌آید اما همواره عشق شاعر در هاله‌ای پنهان بوده است. یادم می‌آید، وقتی کتاب "شوهر آهو خانم" را می‌خواندم، گاهی با پرداخت شخصیتی رو به رو می‌شدم که انگار نویسنده عشق شکست خورده خودش را بازسازی می‌نماید. یکی از دوستان را دیدم که از قضا، همان کتاب را خوانده بود. خیلی راحت آن شخصیت را با یکی از هنر پیشه‌ها مقایسه نمود. با خودم گفتم: "خوش به حال اینها که اینطور عشق در دسترسی دارند."

     ادامه مطلب را در این‌جا ببینید : http://mfatemi.blogsky.com/


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید حسین فاطمی 91/7/15:: 9:57 عصر     |     () نظر

درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها