چند شعر عاشورایی
گل داد یک جرقه زیبا شعاع نور
در آن ظلام شاخه شمشاد کوه طور
شب بیکرانه بود ولی بذر آفتاب
از چشمهای صاعقه میجست پر غرور
در باد خون شعله گلرنگ میپرید
پر میکشید لشکر خفاشهای کور
دریا سقوط باور خود را شنیده بود
قد میکشید و عربده میریخت اشک شور
یک کهکشان تشعشع بیتاب میتپید
یک کهکشان گدازه منظومههای دور
آتشفشان شرق اگر آه میکشید
بر آسمان مه زده میسوخت یک تنور
افتاد پر شکوه عطش ایستاده بود
میخواند بر طراوت سبزینهها زبور
اینست در درخشش خورشید سرخ مان
آلاله سبز میشود از لا به لای نور!
در فضای تیره دل شعله آنی حسین
پشت ابر چشمها خورشید نورانی حسین
آفتاب عشق عاقل را بیابان می برد
میکشد بر صخرهها هر جا بیابانی حسین!
نیست تنها در بهار لحظهها گل میشود
رنگ و بوی تازه دارد در پریشانی حسین
گر گره افتد به روی کارهامان بیشمار
میگشاید آن گرهها را به آسانی حسین
با گلوی خون چکان تاریخ را گلبار کرد
ماجراها آفرید از سنگ و پیشانی حسین!
تیره گون برجست و بیپروا نشست
صفحه خورشید گویا میشکست
مثل باران بارور شد چشمها
مرگ بر آن سنگ و آن آلوده دست!
آسمان چون رعد در دل نعره داشت
سرخ پرچم را به یاد او ببست
کاش تنها سنگ بود و جوی خون
با صفیر تیر دریا میگسست
اینچنین شد تابلوی کربلا
در نمای اشک هر آزاده است!
شهید ممتحن در خواب نازه
غریب بیکفن در خواب نازه
تبرهای حرامی دیده بسیار
درخت نارون در خواب نازه
بدنها مانده عریان روی صحرا
به صحرا مانده تن در خواب نازه
به روی خاک و خاکستر تپیده
گل خورشید من در خواب نازه
تنوری گشته منزل بین منزل
سری دور از بدن در خواب نازه!
شکوهی کوه بنیان بود و شمشیر نفس بر داشت
دلی پر موج، روح شعله، سیمای غضنفر داشت
میان وسعت میدان شبیه کوه پیدا بود
شبیه کوه! گویا پرچم توحید بر سر داشت
حرم را چشم میدوزید در چشمش غباری بود
چرا که پلکهای صاف و زیبای به خون تر داشت
نشان غیرت او بود هنگامی امانت ریخت
به گِرد مشک خالی نیز دستان تناور داشت
زلال آب را بعد از عطش لغزندهتر میدید
ولی در قاب دریا تشنه لب عکس برادر داشت
حرم را با خیام و کودکان میدید صد افسوس
دلاور پیکر آلاله سان سرخ پرپر داشت!
کودکی بودم سه ساله نینوا را دیده بودم
جویبار خون، بقیع کربلا را دیده بودم
عصر، یورش بود و یغما و بیابان و دویدن
خیمهها، آتش! غروب آن فضا را دیده بودم
پیش خیمه، رو به روی ما غباری بود اما
زیر سم اسبهاشان دست و پا را دیده بودم
از کویر کربلا تا شام ویران مثل خورشید
ماههای گِرد روی نیزهها را دیده بودم
شام، مجلس، رنگ و بوی کفر جاری بین مجلس
مستی دشمن، یزید بیحیا را دیده بودم
o
علم را پرداختم در عصر تاریک ظلامی
با چراغ علم راه آشنا را دیده بودم
در اینجا میگذارم شعلهای از پیکر خود را
چراغانی ببینم تا دل شب سنگر خود را
و در صحرای سوزانی که قحط آب و باران است
به آب دیده میشویم گل خونین پر خود را
نشانم بذر گل از باغ زهرا گِرد این خِرگاه
که تا باغ فدک هرجا دهد نیلوفر خود را
نماز عشق باید خواند بر آلاله پرپر
نماز و اشک راضی مینماید داور خود را
و پنهان کردهام این قبرکوچک را در این هامون
که پنهان دیدهام هر روز قبر مادر خود را!
-----------------------
با عر معذرت، اگرچه این شعرها
به صورت پراکنده در این وبلاگ
وجود دارد اما نمیشود، در ایام محرم
ابراز احساسات ننمود.
کلمات کلیدی: